سه روزه که سرماخوردم و سه روزه که افتادم توی جام و توانایی انجام کار درست و حسابی رو ندارم... از کلداکس و آبلیمو عسل بگیر تا شیر و لیموشیرین که ازش متنفرم...
تازه داغ سرماخوردگی داشت تهنشین میشد که پریود شدم!در واقع حالم گل بود به سبزه نیز آراسته شد...
پریود شدن مثل یه بازی دو سر باخت میمونه، اگه پریود بشی بده اگه پریود نشی بده... فکر هر ماه استخون درد و دل درد و بیحالی و کسلی و ... ادم رو دیوونه میکنه دیگه حالا فکر کن فقط فکر نباشه اتفاق هم بیفته... اینایی که وقتی پریود میشن هیچ حسی ندارن چجوری زندگی میکنن!؟
فردا هم مهمون داریم و هم باید بریم مهمونی... امیدوارم انرژی داشته باشم فعلا که دارم تحمل میکنم تا سحر چه زاید...
یک مقداری کتاب هم خوندم امروز که دستم درد نکنه... زحمت کشیدم.
خیلی کم کار شدم!خیلی!
هر روز که به انتها میرسه میبینم چقدر بیهوده وقتمو هدر دادم... مشکلات جسمی رفع بشه باید کار جدیدی شروع کنم...
کاش چیزها کمی متفاوت تر بود... اینروزها دلگیرم... و نمیتونم اجازه بدم که دلگیریامو بیهوده تصور کنم، به خودم حق میدم...
میگن تو یه شهری همهچیز رو ممنوع کردن بند اخر هم نوشتن باد شکم ممنوع! همه مردم فکر باد شکم بودن... به نظرم نسبت به همهچیز نیاز ابتدایی تر باد شکمه... پس فکرشون مشغول باد شکمه... اگه نیازهای ابتدایی برآورده بشه فکر آدم بازتر میشه... منم احتمالا درگیر باد شکمم...
در طول زندگی اگر زن باشین انسانهای زیادی تصور میکنن از شما بهتر فکر میکنن و میدونن ، و در تمام سالهای رشدتون ازتون میخوان بپذیرین که افرادی از شما بهترمیفهمن ... و در ناخودآگاه همه این اتفاقا میفته...
زنها در زن بودنشون خیلی تنهان...
پ.ن: کلا وبلاگ زدم برا غر زدن :)
پ.ن۲: امیدوارم یه روزی مثل قبلنام بشم... و مثل قبلنام بنویسم،زیاااد...
زَت زیاد...