فرانسه روی میز

ما هنوز هزار بار دیگر از نو متولد خواهیم شد و با هم بخواب خواهیم رفت...

فرانسه روی میز

ما هنوز هزار بار دیگر از نو متولد خواهیم شد و با هم بخواب خواهیم رفت...

چند وقت پیش مصاحبه تد با خانم لیلی گلستان رو دیدم که از چطور موفق شدنش صحبت کرده بود... اینکه کاملا بخوایم مستقل از پدرش بهش نگاه کنیم امکان پذیر نیست چرا که بزرگ شدن تو اون محیط و انگیزه گرفتن از چنین خانواده ای و در نهایت هم حمایت مالی خانواده و... غیر قابل انکاره.

چیزی که من رو به فکر انداخت توی اون مصاحبه، جدا شدن خانم گلستان بود. اونجایی که گفت در عین عشق ازش جدا شدم! خیلی شجاعت می خواد چنین حرکتی! درحالی که کسی رو دوست داری ازش فاصله بگیری... حتی جرات کنی از زندگیت حذفش کنی... 

نمی دونم شجاعت یا حماقت!؟

نمی دونم...

شاید اگر از تمام اونچه داشت کنار نمی کشید لیلی گلستان امروز نمی شد! چقدر جرات می کنیم از هر اونچه که داریم دست بکشیم؟

این روزها به چیزهایی فکر می کنم که تحلیل کردنشون خیلی سخته...

بین تمام روزمرگی ها فکرها یه گوشه خلوت بهم هجوم میارن و تا جایی که بتونم بخورم می زننم...

هربار کتابی می خونم و ذهنم بیشتر رشد می کنه خودم رو در جامعه ای میبینم که رشد من هیچ فایده ای براش نداره... بعد از خودم می پرسم برای چی باید این کتاب رو بخونم... چرا باید ذهنم رو پرورش بدم؟ چرا نباید از همون خوراک خام و آماده ی که همه برای فکرشون استفاه می کنن استفاده کنم؟ چه اهمیتی داره این همه فهمیدن!؟ اینجوری شد که کتاب جنس دوم رو نصفه رها کردم... و ذهنم هر از چند گاهی وسوسه میشه برم فیلم های هالیوودی درجه سه و چهار ببینم یا حتی بالیوودی...

الان دارم تمرین مدارای محمد مختاری رو می خونم که اونم بعید نیست به زودی رها کنم...

دنبال دلیلی برای زنده بودن و ادامه زندگی می گردم... دلیلی برای باور به بهبود... دلیلی برای باور به وجود داشتنم ... نمی دونم دقیقا از کجا خودم رو گم کردم ولی این روزها فکر می کنم دیگه هیچوقت خودم رو پیدا نخواهم کرد...

دنبال دلیلی می گردم که بتونه این باورهای نیهلیستی رو بشکنه و یه باور جدید جایگزینش کنه...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.