قبلنا وقتایی ک دلم میگرفت حالا به هر دلیلی آهنگ کلاه قرمزی رو میخوندم اون آهنگی ک وقتی روی کاپوت پیکان نشسته با اون گلی ک آقای مجری پرتش کرده و یواش یواش با یه ریتم ملایم میخونه،همون آهنگه ک اول فیلم با خوشحالی و یه ریتم تند میخونه... انگار همه چیزای خوب و خوشحال کننده یهویی ناراحت کننده شدن براش... انگار همه اون چیزایی ک خوشحالش کرده بودن حالا باعث و بانی ناراحتی الانشن... انگار... ارزوها... امیدها... خواسته ها... انتظارها... بیشتر ضربه میزنن... محکم تر... ادم رو نا امید تر و مایوس تر میکنن... بیچاره کلاه قرمزی...
امروز رفتم تو دستشویی تا چند دقیقه همینجور آهنگشو خوندم... هم با کلام،هم بی کلام...